پارت سی و نهم رمان تب داغ هوس:

39


آره رفته بوديم فلان جا به من گفتن خانم شمس خواهرتونه ؟ گفتم : ا ِ،وا نه دخترمه گفتن : وااااييي اصلا ً بهتون نميخوره ماشالله چه  جووونيدا !!! بهم گفتن شما مادر و دختر بيني هاتونو عمل کرديد ؟ من ميبينيد با تعجب گفتم : نع!!!! گفتن : واييييي مثل عمل کرده ها مي مونه ....

نگين همين طوري از دل پُرياش حرف ميزد و من هم روي تختم وارفته بودمو به مأمور وحشتم وشايدم بهتر بود بهش ميگفتم مأمور عذابم ،فکر ميکردم و از اينکه آدم بزدل وترسويي بودم و جرئت ندکردم مقابل خواسته اش بايستم خودمو سرزنش ميکردم با اينکه ميدونستم چاره اي نداشتم هر کي بود همين کار رو ميکرد؛يکي نبود بگه آخه پدر من شريک آدم قحط بود که با آرمين شريک شدي؟نفسي کشيدم ياد حرف بابا اُفتادم که ميگفت«اين پسر مخش آفريده شده براي تجارت يکي از نمونه هاي موفق سب و کار تجاريه »ولي مامان هميشه ميگه«اين پسره دل منو آشوب ميکنه »فکر کنم آشوب دل مامان من بودم که قرار بود اين آرمين ملعون با نقشه وارد زندگيم بشه...
دیدگاه ها (۲)

پارت چهلم رمان تب داغ هوس:

پارت چهل و یکم رمان تب داغ هوس

پارت سی و هشتم رمان تب داغ هوس:

پارت سی و هفتم رمان تب داغ هوس:

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط